آقای ما
شنیدهام که میرسی غروب جمعه بیخبر
سلام بر سپیده بر سجود سبز و سادهات
و آسمان آبی
نگاه رو به جادهات
بخوان بخوان طلسم شب شکنترین صدای توست
و آخرین امید ما صدای آشنای توست
فقط بگو چقدر تا سپیده راه مانده است
و چند درد دل برای گوش چاه مانده است
به روح سبز و سادهات قسم که زرد گشتهام
طبیب آشنای من اسیر درد گشتهام
چو سنگ زیر آسیا غم زمین به شانهام
ز بس که چرخ خوردهام گمان که مرد گشتهام
و این تمام هستی من است دست و دشنهای
و اسب خستهای که راهی نبرد گشتهام
ظهور کن که این طلوع آخرین ستاره است
زمان سکه خوردن رسالتی دوباره است
سوار سبز پوش شب شکن! ستارهام ببخش
غروب کردهام، سپیدهام دوبارهام ببخش
خلیل آب و آیینه تبر بکش ظهور کن
بتان شهر مکه را بگیر و زنده، گور کن
نمیروم به خانه تا تو باز گردی از سفر
شنیدهام که میرسی غروب جمعه بیخبر
بهمن کرم اللهی